شاید خود ما هم بازی ابرها را در دوران کودکی به یاد داشته باشیم که چگونه در روزهای ابری به آسمان نگاه میکردیم و نام حیوان یا منظرهای را میگفتیم و هر یک در ابرها به دنبالش میگشتیم و آن کس که زودتر آن را پیدا میکرد، برنده میشد .
نگاه این نقاش و بازیهای کودکانه شما نشان از تخیل و خلاقیت میباشد همراه با تخیل، خلاقیت در سالهای اول زندگی کودک و سپس در سایر زمینهها و فعالیتهای او قابل مشاهده است .
به باور روان شناسان ، کودکان تصور می کنند که اشیا ء نیز همانند خود آنان جان دارند ، زندگی می کنند و دارای افکار و احساسات هستند.
به عنوان مثال : آنان تصور می کنند که خورشید می رود که بخوابد و یا یک تک درخت میان کویر،احساس تنهایی می کند .
روان شناسان این باور کودکانه را "جاندارپنداری" می نامند .
مطالعات اخیر نشان داده است که این امر ، ناشی از عدم اطلاعات کافی کودکان در مورد اشیا است و هنگامی که آنان واقعا سر از کار اشیاء درنمی آورند ، با توسل به شهود یا حدس ، توضیحاتی از این نوع را درباره ی آن ها ارائه می کنند .
پاسخ های کودکان به نوع شیء نیز بستگی دارد . هرگاه آنان تصور کنند که حرکت یک شیء ناشی از یک عامل بیرونی است( مانند حرکت یک توپ)، آن را بی جان و زمانی که حرکتش را ناشی از عامل درونی بدانند ( مانند حرکت خورشید ) ، آن را جاندار فرض می کنند.
این گونه مطالعات نشان داده اند که بیشتر کودکان4-5 ساله، اشخاص ، گیاهان و جانوران را زنده می دانند در حالی که هیچ یک تصور نمی کند که کامیون ها یا مکعب ها زنده اند.
براثر پژوهش های روان شناسان روشن شده است که اندیشه ی کودکان خردسال از جهات دیگری با اندیشه ی کودکان بزرگتر و بزرگسالان تفاوت دارد . یکی از تفاوت های اساسی این است که کودکان در مرحله ی پیش از عمل ، فرقی را که ما میان موجودات جاندار و بی جان می گذاریم قائل نیستند، بر عکس طرز فکر آنان اغلب زنده گرایانه است یعنی کودکان به اشیاء بی جان نسبت زندگی و احساسات می دهند .
درسنین بین 4 سال و 6 سال ، کودکان هر چه را که فعال است جاندار می انگارند. برای نمونه هنگامی که از یک بچه پرسیدند آیا خورشید جاندار است او گفت آری جاندار است « زیرا نور می دهد» . همان بچه گفت که کوه جاندار نیست زیرا کاری نمی کند.
کودکان بین 6و8 سال جاندار بودن را محدود به چیزهایی می کنند که تحرک دارند. از این قرار میز و گلها جاندار نیستند زیرا حرکت نمی کنند اما دوچرخه ، تخته سنگ و ابرها جاندار هستند زیرا گاهی حرکت می کنند .
تنها پس از 8 سالگی است که کودکان مفهوم زندگی را محدود به اشیائی می دانند که به خودی خود می توانند حرکت کنند و سپس این دامنه به گیاهان و جانوران محدود می شود.
یک جنبه ی دیگر زنده گرائی ، نسبت دادن احساسات و شعور و خودآگاهی به اشیاء بی جان است.
کودکان زیر 4 سال باور دارند که رویاها واقعی هستند. برای نمونه هنگامی که از یک دختربچه 4 ساله پرسیدند آیا غولی که درخواب خود دیده بود واقعا آنجا بود، وی پاسخ داد« آن غول واقعا آنجا بود ولی وقتی بیدار شدم رفت . من جای پای او را کف اتاق دیدم».
کودکان به تدریج و مرحله به مرحله پی می برند که رویا نه تنها واقعی نیست بلکه برای دیگران نادیدنی است و منشاء درونی دارد و محل آن در داخل بدن آنان است و دارای دیگر مشخصاتی است که بزرگسالان به رویاها نسبت می دهند. کودکان معمولا اکتشافات خود را درباره ی رویا در حدود سنین شش و هفت سالگی تکمیل می کنند.
بدون تردید جاندارپنداری یا حیات بخشی به پدیدهها یا اشیای بیروح، برای کودکان نوعی احساس خوشایند و رضامندی درونی را به همراه دارد. جاندارپنداری بازیهای آنها را بانشاطتر میکند، به خصوص در دورانی که کودکان نمیتوانند با اطرافیان بازی کنند. زمانی که کودک با کسب مهارتهای اجتماعی میتواند با دیگران ارتباط بیشتری برقرار کند، رغبت او به بازی با اسباب بازی کمتر میشود. جاندارپنداری نه تنها مانعی برای رشد مهارتهای اجتماعی نیست، بلکه کودک با نشان دادن احساس همدلی و همدردی با اشیایی که آنها را در تخیل خود جاندار میپندارد، میآموزد که با دیگران در موقعیتهای مختلف چگونه رفتار کند. وقتی که کودک با لالایی عروسک خود را میخواباند، ترس او از تنهایی کاهش مییابد .
در بازی نمایشی که اغلب به بازی ساختگی و قصه گونه (باور کنید که همین طور است) معروف است، کودک از اسباب بازیها به جای آدمها و حیوانات استفاده میکند. بازی نمایشی همانند جاندارپنداری است و به هنگام شروع مدرسه، کودکان رغبت کمتری به این بازی نشان میدهند. در واقع زمانی که قدرت استدلال کودک بیشتر میشود، گرایش او به بازیهای ساختگی به حداقل میرسد و تخیل و اندیشه خلاق کودک به طرف چیزهای دیگر سوق مییابد.
استون و چرچ الگوهای بازی نمایشی کودکان را به این صورت توصیف کردهاند :
** برای کودک 2 ساله یک قطعه آجر میتواند به جای عروسک، قطار، ساختمان یا گاو باشد .
** برای بچه 5 ساله یک قطعه آجر از وسایل ساختمان سازی محسوب میشود و با آن ایستگاه قطار یا ماشین درست میکند.
در بازیهای نمایشی، کودک با خلاقیت خود از هر چیزی استفاده میکند و صدای مورد نظر را هم از خودش در میآورد.
دوست یا همبازی تخیلی میتواند، یک شخص، یک حیوان و یا چیزی باشد که کودک در ذهن خود خلق کرده، تا همدم و همبازی او باشد. در بسیاری از بازیها، کودک دوست دارد که یک همبازی داشته باشد تا از بازی لذت بیشتری ببرد. زمانی که کودک همبازی دلخواه ندارد، در ذهن خود یک همبازی تخیلی بوجود میآورد. در شرایطی نیز که کودک تجارب ناخوشایندی از بازی کردن با سایر کودکان دارد و یا این که به لحاظ کمرویی فوقالعاده قدرت برقراری ارتباط با دیگران را ندارد، همبازی تخیلی را به همبازی واقعی ترجیح میدهد.
غالبا دوستان تخیلی بچهها، کودکانی هستند همجنس و همسن و سال خودشان که برای آنها اسمهایی هم تعیین میکنند. ویژگی دوست یا همبازی تخیلی این است که هر وقت کودک بخواهد حاضر است، همبازی تخیلی کاملا مطیع کودک است، هرچه او بخواهد انجام میدهد و هر زمان که اراده کند حضور دارد.
همبازیهای تخیلی در نزد کودکان فوقالعاده تیز هوش، بیشتر از کودکانی است که از نظر هوشی در حد متوسط قرار دارند. در واقع داشتن یک همبازی تخیلی، خود نشانهای از قدرت خلاقیت کودک است و به همین دلیل برای کودکان عقب مانده ذهنی، این مساله نمیتواند مورد چندانی داشته باشد .
خیالبافی شکل دیگری از بازی ذهنی است که در آن کودک خودش را در عالم خیال رها میکند. در این بازی ذهنی (فانتزی) کودک خود را به گونهای میپندارد که دوست دارد. اگر خیالبافی کودکان که عمدتا موضوعات آن از رسانههای جمعی، رادیو، تلویزیون و سینما سرچشمه میگیرد، کنترل نشود میتواند خطرناک باشد.
یکی دیگر از جلوههای بسیار متداول خلاقیت در میان کودکان، گفتن دروغهای عجیب و غریب یا به اصطلاح دروغهای شاخدار است. بدیهی است این نوع دروغها با دروغ گفتن آدمهای بزرگسال کاملا متمایز و متفاوت است .
در این جا کودک هرگز نیت تقلب، کتمان حقیقت یا فریب دیگران را ندارد و به آنچه که میگوید واقعا و به روشنی باور دارد. بسیاری از این قبیل دروغهای بچگانه و باورنکردنی، از خیالبافی سرچشمه میگیرد .
در عالم خیال کودک خودش را در هر موضعی که تمایل دارد، قرار میدهد و به لحاظ لذتی که از این حالت میبرد بسیار مشتاق است تصورات او در عالم واقع نیز رخ میدهد، لذا آنچه را که میخواهد باشد به زبان میآورد و نه آنچه را که واقعا هست !
این نوع دروغهای تخیلی در سنین 4 و 5 سالگی به اوج خود رسیده، به تدریج همراه با رشد ذهنی کودک و گسترده شدن دامنه اطلاعات وی بطور قابل ملاحظهای کاهش مییابد و بندرت پس از ورود به مدرسه قابل مشاهده است. در هر حال واکنش بزرگسالان نسبت به این کودکان که بسیار مهم نشانی از قدرت تخیل و خلاقیت آنهاست، هرگز نباید تنبیهگرانه باشد، و هیچ وقت نیز نباید دروغهای تخیلی کودکان را حمل بر نیت سوء آنها کرد.
اخذ: تبیان